سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کاکای دانا(علودانی -شیملتو-ده خروار)

تاریخ ازکاکای دانا

.

تاریخ کاکای دانا، آمیزه ای است از حقایق عینی، ملموس، متواتر و بافته های ذهنی و حدسیات اثبات ناشده. آنچه که به این زیارتگاه قدسیت، اعتبار و شهرت بخشیده است همان حقایق عینی و کرامات اثبات شده ای است که درطول بیش ازیک نیم قرن نسل به نسل نقل شده است.

براساس آنچه ازموسفیدان وبزرگان قریه جات دنگ ده خروارازقدیم تاحال راجع به کاکای دانانسل به نسل نقل شده این بوده که یک روززمستانی  مردان ازاهل قریه دهن ولی که ازقدیم الایام علاقه به شکارآهوداشتند ،درکوه مرتفع مشرف برجوپلال بین منطقه باکووپشت به کوه بنام نره وو ازقضاموفق به شکارآهومیشوند وآنچنان که رسم قدیمی است شکارچیان بعدازکشتن آهووذبح آن درهمان محل شکار،گوشت آهوی شکارشده رابین خودتقسیم میکنندودل وجگرش رادرهمان محل شکاردسته جمعی پخته میکنندومیخورند،طبق آنچه گفته شده برای پختن دل وجگرتعدادازشکارچیان به دنبال هیزوم خشک(چون کوه هاپوشیده ازبرف بوده)اینطرف وآنطرف پخش شده که ناگهان متوجه میشوندیک پیره مردی عصا به دست ازپایین کوه به سمت اینهابالامیاید وقت نزدیک میشودسلام میکندومیپرسدچکارمیکنید؟شکارچیان بعدجواب سلام به این پیره مرد تازه وارد ماجرای شکاروپخت وپزدل وجگرواینکه به دنبال هیزوم خشک هستند رابه اطلاع این مهمان ناخوانده میرساند،وازاومیپرسندکه شماکی هستیدودراین کوهی دورازآبادی چی میکنی؟وازکجاآمده ای؟ظاهرااین پیره مرد درجواب فقط یک کلیمه بیشترنمیگوید که من راه گم کردم!

پیره مردوقت نگاهش به تکه های دل وجگرآهو میفتدقسمت ازآن رابادست گرفته وروبه خورشیدبلندمیکندوبعدازچندلحظه کوتاه دست اش را پایین میکند،باکمال ناباوری وتعجب مشاهده میکنند که کباب شده است!درادامه باخواهش شکارچیان همه ای گوشت های دل وجگر توسط این کرامت پیره مردکباب میشودوباهم میخورند ،بدون اینکه نیازبه آتش هیزوم پیداشودتمامی آنگوشت ،روی دست این پیره مردبه این شکل کباب میشود،ظاهرابعدازاتمام غذا این دعااززبان ایشان خطاب به شکارچیان نقل شده که پیره مرددست هایش رابه جانب آسمان بلندنمودوگفت خدایا هیج  وقت این شکارچیان رادست خالی ازشکاربرنگردان،ولذادرمیان مردم منطقه این معروف است که شکارچیان قریه دهن ولی بخت بالای درشکارکردن دارند،

شکارچیان بعدازخوردن غذا ودعای این پیره مرد آماده ای برگشتن به قریه میشوند وتصمیم دارندبارعایت حال این پیره مردپابه پای اوحرکت کنند که پیره مرداسرارمیکند که شماجوان هستیدنبایدبه پای من بروید منم ازدنبال شما میایم ، بااسرارشدیدپیره مرد(حتی قسم دادن پیره مردکه شمابرویدومن راتنهابگزارید)شکارچیان به طرف قریه خودشان(دهن ولی)حرکت میکنند وقت به قریه میرسند برخلاف انتظارپیره مردراجلوی مسجدقریه می بینند،باکرامت که این پیره مرددرکباب کردن گوشت روی دست اش درکوه داشت ونیزآمدن معجزه آسایش ازکوه به قریه متوجه سیادت وبزرگی این شخص میشوند وخیلی بااحترام بااوبرخورد می کنند.

دراین که میزبان  این پیردانادرقریه دهن ولی چه کسی بوده؟ تقریبا همه اتفاق  دارند که میزبان جد بزرگ ازخانواده ای  مرحوم ملا جمعه لی(معروف به تول کمردی)بوده ویگ جام ازاین پیردانا هنوزهم دراختیاراین خانواده هست که به جزافراد خیلی خاص به هرکسی نشان هم نمیدهند ودرحال حاضرمیراث داراین امانت ونشانی ،کربلای مؤمن که به تازگی مشرف به عتبات عالیات شده(دایی جناب حجج الاسلام الحاج محقق وکوشا) می باشد، ولذاازقدیم این خانواده ازاعتباروجایگاه خاص درمیان اهالی قریه برخورداربوده به طورکه دربعض ازمراسم مربوط به قریه مثل رفتن لشکربه جنگ،دعابرای رفع خطرات طبیعی مثل نیامدن سیلاب ویاخاکسترزدن زمین وخنک کردن گاوها برای آماده شدن کشت بهاری ،این خانواده راازباب تیمن وتبرک جلوقرارمیدادند.

بعدازیگ شب که این پیردانا درقریه دهن ولی میماند فردایش به طرف قریه زیربوم میرودواینکه داخل قریه هم میرودیانه؟ کسی چیزی نمی داند ولی قدرمتیقن اینکه نزدیکی های غروب خودش رابه قریه قرغه میرساند،که ادامه داستان راشمادرمتن ذیل که توسط برادربزرگوارم جناب حجت الاسلام صابری تهیه شده است میخوانید،

. غروب یکی از روزهای خوب خدا است که مردم می بینند ناگهان پیرمردی ژولیده و با لباس چروکیده از سمت قبله روستا پیداشد، کم حرف و متواضع و کودکان بنا به طبع آزار رسانی به بیگانه و حکم به ظاهر کردن، از دنبال این مرد راه افتاده و او را کاکای دیوانه صدا کردند، این مرد بدون اینکه از این هیاهوی بچه گانه از خود نارضایتی نشان دهد،  سراغ بزرگ روستا را می­گیرد؛ گفته شده که بزرگ روستا در آن زمان شخصی بوده است به نام «نجف»، این آقا نجف مثل همه­ی مردم آن دوره خانه کاه گلی داشته است در ساحل رودخانه و بنا به عادت دیرینه مهمان نوازی و حبیب خدا دنستن مهمان، از این مرد استقبال نموده و از او در درون خانه پذیرایی به عمل آورده و هرچه از اسباب پذیرایی داشته در اختیار مهمان می گذارد اما مهمان ترجیح می دهد که به دیگدانی که از جنس سنگ وکلوخ ساخته شده است تکیه دهد واسباب زحمت میزبان نباشد و دیگر مردوم روستا بنا به عادت کنجکاوی در کنار خانه کد خدا جمع می شوند تا بدانند که این مرد کیست.

مرد زبان به سخن می گشاید و آهسته وشمرده، سخنانی را بر زبان جاری می کند که هم باعث تعجب مردمان می شود و هم این گمان را تقویت می کند که نکند این مرد به راستی دیوانه باشد؛ او می­گوید: این شب آخرین برگ از فصول حیات و زندگی من است، من امشب خواهم مرد، فردا صبح مرا غسل دهید بربدنم آب بریزید ولی به آن دست نزنید جسدم خودش زیر ورو می­شود، فرداصبح شتری خواهد آمد که کفن آماده من بر دوش او است، مرا کفن کنید و بر دوش شتر بگذارید و او را به حال خود رها کنید به دنبال شتر بروید بار اول که خوابید مرا آنجا دفن نکنید که بین آب قرار می­گیرم وباردوم که خوابید نیز دفن نکنید که در مسیر راه مردم قرار می­گیرم وسومین خوابگاه شتر محل دفن من می باشد.

 مردم این توصیه هارا شنیده و نشنیده پراکنده شدند و میزبان اسباب آسایش مهمان را فراهم کرد. از کد خدا نقل نشده است که این مهمان آیا این شب اصلا خوابید ویا تاسحر مشغول عبادت بود اما وقتی که صبح به سراعش رفتند  او را درحالی یافتند که مرغ روح از قفس بدنش پرواز کرده بود، همه حالت اعجاب داشتند و با خود گفتند نکند گفته های این شخص ریشه در حقیقت داشته باشد؛ بدستور کد خدا، مردم آب گرم کردند و مشغول غسل دادن شدند و به چشم خود دیدند که بدن خود زیر و رو می­شود و هنوز از غسل دادن فارغ نشده بودند که دیدند از دل کوه شتری پیدا شد با کفن آماده ( از همین تاریخ به بعد آن کوه به "کوه خوش تابوت" شهرت یافت وچشمه ای که از دل این کوه می جوشید نیز به همین نام مزین شد) و کنار خانه میزبان  زانو زد، اهالی روستا باسرعت وحیرت کفن راگرفتند و میت را به رسم دینی در آن پی چیدند وبر پشت شتر قرار دادند، شتر آهسته از جا کنده شد  واهالی روستا بیل وکلنک بدست بدنبال شتر راه افتادند، شتر و مردم شاید 20دقیقه راه پیموده بودند که ناگهان شتر از حرکت باز ایستاد و به سمت چپ .راسن نگاه کرد  و آنگاه خوابید و بعد از لحظاتی توقف، بلند شد و چند گام پیمود و دو باره خوابید و سپس دوباره بلند شد و کمی از  دامنه کوه بالا رفت و خوابید. مردم که نشانه های صدق گفتار پیره مرد را دیده بودند ، جسد را از پشت شتر گرفته و مشغول کندن قبرشدند که نا گهان شتر غایب شد؛ مردم با احترام و بعد از ادای نماز میت جسد را در دل خاک دفن کردند و فاتحه ای بر مزارش خواندند وپراکنده شدند و این سوال در ذهن ها جوانه زد که این شخص کی بود و از کجا آمده بود؟ وتا امروز که بیش از 150 سال از  آن تاریخ می گذرد هنوز کسی جواب قانع کننده ای برای آن نیافته است.

 اما گفته می شود که ایشان یکی از 19 نفر از اولیای خدا است که در غزنی می کرده و گفته شده که وی از یکی از آنها دلخوری پیدا کرده  لذا راه جدایی در پیش گرفته ودست تقدیر او را به صورت طی طریق به این روستا رسانده است.

گفته شده است که اگر تعداد این اولیا به عدد 20 می رسید کعبه خانه خدا در شهر غزنی قرار می گرفت.

گفته شده که ایشان وصیت  نمود که برای من حرم و بار گاه نسازید من می خواهم هم چنان غریب بمانم، و یکی دوباری که مردم خواسته اند هر چند حرم محقری برای اوبنا کنند، شبانگاه دیوار ساخته شده فرو می­ریخته است.

گفته شده است که ایشان از مردم خواست ک سال یکبار به صورت دسته جمعی به زیارت من بیایید.

نام این آقا هم چنان کاکای دیوانه باقی ماند،[ii] تا اینکه مرحوم شهید شیخ ناصر فیاضی(ره) در ادامه حرکت فرهنگی و پیشنهاد ساختن منبر( حسینیه) مرکزی برای روستاهای همجوار، پایش به شملتو باز می شود و به زیارت کاکای دیوانه مشرف می شود و با آشنایی از چگونگی آمدن، مرگ،  کفن و دفن و و صایای او، دستور می دهد که او را کاکای دانا بخوانند نه دیوانه و از آن تاریخ به بعد به سرعت، عنوان دوم بر عنوان اول غلبه یافت و الان ذهن هیچ کسی باور نمی کند که روزی ایشان عنوان دیگری داشته بوده اند.

به پیشنهاد شیخ شهید و همت مردم دین مدار آن سامان به سرعت حسینه ای در کنار این مزار برپاشد و مردم روستاهای همجوار هرجمعه در این حسینه به روضه  خوانی می پرداختند و مردم روستاهای متعلق به این حوزه معنوی این زیارتگاه وحسینیه ، سال دوبار (روز عاشورا و اربعین حسینی) در قالب هیأت های عزاداری  و سینه زنی، حضور پیدا می کنند و این اواخر رسم شده است که در روز شهادت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) و روز میلاد امام زمان (عج ) نیز حضور پیدامی کنند.

این زیارتگاه و این حسینیه منشأ خدمات فرهنگی و اجتماعی زیادی شده است و یک قلم از آن خدمات شکل گیری و پایه گذاری مدرسه امام صادق علیه السلامدر این محل است که تعداد پر شمار از طلاب فاضل را تحویل جامعه داده است.

کرامات :                  

اعجاز و کرامات کاکای دانا آن قدر زیاد و قطعی است که جای هیچ انکاری باقی نمی ماند که پرداختن به آن هفتاد من مثنوی کاغذ خواهد شد، اما حد اقل دو نفر از فامیل نزدیک این قلم شفای قطعی یافته ویا حاجت گرفته اند:

1-    م – ح ( شاید راضی نباشد که مشخصات کامل آو را بیاورم). ایشان آن چنان که از خودش نقل شده است گرفتار "پری شده" بوده و بارها دچار صرع شده و امید به بهبودیش نمی رفت، اقوام بزغاله ای را نذر کاکای­دانا کردند و ایشان را به این زیارتگاه بردند (من هم حضور داشتم) لحظاتی در مرقد به خواب رفت و وقتی که بیدار شد صحت یافته بود و می گفت در عالم خواب ما را به زیارت امام هشتم (ع) بردند و طی پروسه ای مفصل، امام هشتم مرا شفاداد، ایشان برسم قدر دانی دوسال است که افتخار خادمی کاکای­دانا و حسینیه را بدوش گرفته است.

2-    م - ر، ایشان سالهای متمادی صاحب فرزند نمی­شد و تداوی های بسیاری صورت داد و جواب مثبت نگرفت و نا آمید شد اما رفتند کاکای­دانا و بزغاله­ای رانذر گرفتند خداوند به ایشان فرزندی­ عطاکرد وقتی پیش دکتر معالج خود رفت، دکترتعجب نمود وگفت فرزند دار شدن شما فقط یک معجزه است  و هیچ توجیه علمی ندارد.

3-    دکتری تاجیک سنی مذهب است درغزنی به اسم طهماسب، ایشان نیز مشکل بی فرزندی داشتند، همه ای راه را می آزماید و نتیجه نمی گیرد، آخر از سرنومیدی و به توصیه برخی، کاکای دانا می آید و گوسفندی نذر می کند و صاحب فرزند می شود و امروزه این دکتر همه مستغلات و از جمله داروخانه خود را به نام کاکای دانا نام گذارده و هرساله هم نذر خود را  انجام می دهد.

کاکای دانا به « زیارتگاه رشوه خوار» معروف است و معنایش این است که حاجت را بدون اهداء نذر برآورده نمی­کند و شاید سرّش آن است که کاکای دانا نیم نگاهی به آدم های مسافر نیز دارد که از برکت مادی او بی بهره نباشند.

کاکای دانا که روز گاری فقط درمنطقه محدود شناخته شده بود، اینک شهرت او فرامنطقه ای شده و آدم های زیادی علاوه بر زیارت در طول سال، در تاریخ 15ماه میزان هرسال، حتی از غزنی و کابل و مردمان همجوار غیر علاءالدین( قرناله، ناهور جوی ...) نیز حضور پیدا می­کنند و با اهدا و قربانی نذورات، رسم قدر دانی از این آقای بزگوار را به عمل می آورند و از این مراسم به نام "جشن کاکای دانا"یاد می شود. صد البته جای یک گروه فرهنگی در این جشن خالی است که این مراسم بزرگ را با بار معرفتی ومعنوی بیشتری، همراهی کند.

به این دلیل که خاستگاه اولیه این زیارت قریه قرغه است، شما حضور معنوی این آقا را در این قریه بیشتر از هر جای دیگر احساس می کنید و قسم" به کاکای دانا جان" در این روستا اعتبار کمتری از قسم خوردن به یکی از ائمه معصومین (ع) را ندارد؛ و خانم ها می روند روغن خود را روی همان دیگدان متکای کاکای دانا، می جوشانند و تصفیه می کنند تا به باور خود شان، این رو غن متبرک شده باشد. و نویسنده این سطور که شش سال قبل به افغانستان رفته بود  این توفیق را داشت که این دیگدان و محل های خواب شتر را که با علم کردن سنگ های بلند مشخص کرده اند و اصل مرقد کاکای دانا را، زیارت کند.(تهیه شده توسط آقایان محمداسحاق مهدوی ومحمدصابری)


ارسال شده در توسط محمد اسحاق مهدوی